فمينيسم بعنوان يك جنبش اجتماعي، همچون ديگر جنبشهاي اجتماعي براي دگرگون كردن ساختار اجتماعي تلاش ميكند. اين جنبش با وجود تلاش فزايندهاي كه براي توليد شناخت به كار بسته است در تبيين عامگرايي يا خاصگرايي دچار تشتت آراء شده و بارها دستخوش تغيير و تحول گرديده است. با اين حال ميتوان اشتراك نظر كلي اين ديدگاههاي فمينيستي را در دو زمينه نظري و موضوعي يافت؛ به لحاظ نظري اعتقاد بر اين است كه قدرت در ميان زنان و مردان از گذشتههاي دور بطور نابرابر تقسيم شده و اين نابرابري موجب شده تا مردان، اختيار و حتي سرنوشت زنان را در دست خود بگيرند و اگر حقوقي هم براي آنان در نظر گرفتهاند مبتني بر برداشتهاي مردانه بوده است و به لحاظ موضوعي چنين برداشت ميشود كه اين وضعيت در كشورهاي اسلامي و به ويژه در جمهوري اسلامي چشمگير است و زنان بايد ترغيب شوند تا بطور سازمان يافته و از طريق نهادهاي بينالمللي، يك جنبش اعتراضي به راه اندازند. اما مطالعه ميداني درباره 210 زن ايراني ساکن در بيش از 30 شهر کشور، حاکي از آن است که با وجود تمايلات مختلف اصولگرايي، اصلاح طلبي و سکولاري، غالب زنان ايراني پرسش شونده وضعيت خاص و ويژهاي را دنبال ميكنند كه سنخيتي با انواع ديدگاههاي فمينيستي رايج در غرب ندارد. زنان ايراني بيآنكه سابقه فعاليت سياسي يا اجتماعي گستردهاي داشته باشند و بدون هر گونه تعصب خاصي درباره جنس و جنسيت، تنها به پيگيري غير سازمان يافته مسائل اجتماعي خود علاقمند هستند و حداكثر انتظار زنان تحصيلكرده شهرنشين، برخورداري از فرصت شغلي برابر و احراز مشاغل دولتي است. زنان ايراني علاقهاي به مطالعه نشريات بينالمللي و همچنين ايجاد ارتباط با گروههاي سازمان يافته خارج از مرزها نشان نميدهند و به اين ترتيب ميزان تأثيرپذيري زنان ايراني از آموزههاي فمينيستي خارجي به كمترين حد خود تنزل يافته است. در نتيجه اگر بتوان وجه مشتركي ميان زنان ايراني و جنبش فمينيسم مشاهده كرد جز موضع نقادانه آنان در برابر يک نظام سختگيرانه مردسالارانه كه بر زندگي اجتماعي و خصوصي آنها سايه افکنده است نميباشد.