اين مقاله به مطالعه انقلاب پيروز مشروطيت ايران ميپردازد و در اين جهت درصدد است تا ضمن تحليل آرمانها و ابزار مختلفي كه به خودانگيختگي يكپارچه مردم ستمكشيده براي مبارزه با استبداد و سركوب و همچنين به دگرگون كردن نظام سياسي, اقتصادي و اجتماعي حاكم منجر گرديد, به نقش دولت انگلستان در پيروزي انقلاب مشروطيت توجه ويژهاي نمايد. البته عوامل و نشانههاي انقلاب مشروطيت از جمله نقش عامل خارجي در پيروزي آن چندان متعدد و متفاوت است كه نميتوان آنها را بسادگي در يك الگو قرار داد اما اين مقاله در تلاش است تا قدمي در اين راه برداشته باشد. بررسي شرايط انقلاب انقلاب مشروطيت از وجود استبداد و ستم شاه و دربار بر ساير اقشار مردم حكايت ميكند كه بگونهاي طبيعي و ضروري, مقتضيات زمان را براي رخداد انقلاب آماده مينمود و در نتيجه, اين نفرت عمومي از بيدادگري به جنبشي انقلابي تبديل شد. البته در كنار اين خودانگيختگي مردمي, عامل خارجي نيز دست از برنامهريزي و توطئه برنداشت و در انقلاب مشروطيت تلاش نمود تا جنبش مردمي را تحريك يا از مسير خواستههاي اوليه آن منحرف سازد. از آنجا كه وجود استبداد و بيدادگري, عدم توانايي آن در سركوب شديد و كامل انقلابيون و همچنين شيوع انديشه آزاديخواهي در ميان انقلابيون در فراهم كردن زمينههاي عيني و ذهني لازم و كافي انقلاب، نقش اساسي دارد, عامل خارجي ميتواند در يكايك اين موارد دخالت مؤثري نمايد. در زمينه عيني, عامل خارجي از يك سو با اعمال تحريم و ديگر فشارهاي سياسي و اقتصادي به رژيم حاكم, از شدت سركوبگري آن كاست و يا حتي اقدام به ايجاد اختلال در نظام اقتصادي و مالي آن نمود و از سوي ديگر با پشتيباني از انقلابيون, موضع آنها را در مقابل رژيم حاكم تحكيم بخشيد. در زمينه ذهني نيز عامل خارجي توانست با تقويت و يا حتي تزريق انديشههايي همچون مشروطهخواهي و ملي گرايي, ناراضيان را به شورش و انقلاب تشويق كند. در نتيجه كمترين ثمره انقلاب مشروطيت براي عامل خارجي آن, خروج سرزمين انقلابي ايران از حوزه نفوذ رقيب روسي و انحراف فکري آنان از انديشه خلافت اسلامي و مسير اتحاد جهان اسلام بود.