رسالت شعر و شاعر


1394/02/13 18:58:06 0

بنام خدا وند جان وخرد

 

 گذر قدم قلم برجان سپید کاغذ اندیشه خوش افتاد که گفت: ان البیان لسحرا

سرچشمه های فرهیختگی و دانش وحکمت  همواره در بیان وکلام ادیبان نجیب باعث  رشدو رونق  گلستان علوم گردیده است وچه بسیار دریاها و  آبگیرها ودشت هایی   که ازاین چشمه ها ی  پرآب  حیات یافتند.

شعر وموسیقی با واژه ادب همراه  وقرین هستند  شعر وادب به مثابه تعلق عطر به گل را می ماند

ادب شاعر است که موسیقی کلام را در جانها می نوازد.

کشتی پهناوری به نام شعر  وناخدایی  بنام شاعر  برپهنه ی اقیانوس درک  ومطالبات بشری   وسواد رسانه ای جامعه   حرکت می کند

و آوای خوش رستگاری را در قالب کلام سحر انگیز به همه ی جزایر یاس وناامیدی می پراکند ...

خدایگان خرد  وادب و شعر از قدیم الایام  تاثیر فوق العاده به سزایی  درقامت  یک  رسانه ی  بی نظیروماندگار اجتماعی  داشته اند

منبر شعر ادب همواره رسانه ی موثر وموفقی برای تربیت نفوس و اشاعه ادب وخرد ونشان دهنده ی  نیازها وآلام بشری بوده است

شاعران وادیبان درواقع جامعه شناسان وروانشناسان  عصر خویش هستند و طبیبان حاذقی  برای درمان  مشکلات فردی و حوزه های اجتماعی به شمار می روند.

نگاه نافذ وموشکافانه  آنان ابواب خیر و اصلاحات گسترده ای را در جامعه رقم می زد.واگرچه  تیغ تیز سرکوب وخفقان جانشان را می آشفت اما در رسالت ماندگار خویش موفق وواثق بوده اند

نقادی واصلاح طلبی درونمایه ی فرهیختگی شعرا از آغاز تا کنون بوده است

شعرا همواره ازدریچه ی جامعه شناسان درد ها و مطالبات اجتماعی را درک و رصد می کردند وبه گوش همگان وبه ویژه خواص وحکومت می رساندند

آموزه های اخلاقی واندوخته های علمی  خود را در غالب شعر وتمثیل ووعظ و خطابه  به دیگران وحتی نسل های بعداز خود منتقل نموده اند و باعث شکوفایی واعتلا وغنای فکری  واخلاقی واعتقادی جامعه خود هستند

اززندگی و گفتمان  مفاخر ارزشمندی چون  حضرات رودکی  ومولانا و سعدی. فردوسی وانوری  وحافظ وصائب و....تا نیما وشهریاروپروین و سهراب وسلمان هراتی وسید حسن حسینی وقیصر امین  پور ... چه برداشتی می توان داشت جز اشاعه فرهنگ وادب وخرد  ونشان دادن ریشه های فرهیختگی  و بازگو کردن  ناملایمات اجتماعی  وفردی  .

و البته درادبیات  سایر ملل نیز اوضاع به همین منوال است

شاعران در یک کلام مهندسان فرهنگی جامعه هستند. تولیدات آنها کالاهای مصرفی خرد واندیشه وفرهنگ است.

حضرت مولانا یکی از شاخص ترین مهندسان فرهنگی جامعه  وجامعه شناس ترین معلم اخلاق ودین وفهم دینی  جامعه خویش وپس ازخویش است که جهان بینی  خاصی رااززاویه نگاه جامعه مدنی ارائه کرده است. بن مایه های تمام تمثیلاتش  بکار گیری بالغ فکری  عامه مردم است. اقتدار تربیتی مولانا تا حدی است که باید گفت مولانا از اشراف حکما ست. ودنیای  شعر وادب مملواز حکیمان وارسته و فاخری چون  عطار وخیام و حافظ وسعدی وفروسی ومولاناست.

سر چشمه های جوشان ادب وحکمت در بیت به بیت وواژه به واژه ی  فرمایشاتشان جاری است

 

 به تعبیر رسول اکرم: کاد الحکیم ان یکون نبیا

وبه گمانم این حدیث  تقارب وتقارن رسالت نبی و حکیم  را می رساند

رسالت شاعری  تبیین وآموزش وتقویت  کرامت انسانی وارزشهای متعالی انسان است. همچنان که رسالت  انبیا چیزی جز تبیین کرامت انسان نبود.

وانقلابی که شاعر درجان ودل مخاطب ایجاد می کند بالتبع همگام با آموزه های رسولانه ی ادیان الهی است

رسالت شاعر رسالت معلمی وارشاد. رسالت مهندسی اعتقاد ورسالت طبابت جامعه وانتقاد است.

رسالت  شاعر گاه خبررسانی و زنده نگه داشتن یک واقعه است.شاید سایر اشعار محتشم هرگز به آوازه ی  رثای عاشورایی او نرسد.ولی این  باطن و عصاره معنوی اوست که در قامت یک شعرآئینی  شورش می کند...

مذموم است که رسالت  شاعر را در قامت  مداح کارگزاران  حکام تقلیل دهیم. شاعر  وظیفه دارد از این بلیه  وآفت گریزان باشد. وازاین رو اغلب شاعران تاثیرگذار و ماندگار در عسرت و تنگدستی امرار معاش می کردند وگاه با حضور در دربارو دیوان  از گزند حاسدان بارها وبارها زندگی خویش را باختند.

 شاعربودن  بخاطر  ثقل رسالتش هزینه ای گزاف می طلبد.وبه هرکس که سخن منظوم می سراید نمی شود گفت شاعر.

شاعرآن است که بیت های غزلش بیداری باشد و مخاطب رااز جمود وخماری برهاند.

 

من  که شاعرنیستم

تابه یک واژه ی  مستور

لب دلبر شیرین دهنی برگیرم

وبه یک  قافیه ی دور سر زلف ودل یارببینم

و به یک دیده ی مخموردل از عاشق دلخسته بگیرم

 وبه  یک غمزه ی مستور

گهی مست وگهی عور

گهی دور و گهی کور

قاف یک قافیه را کوک کنم

و از آن ساز، می وخم ولب لعل وطره ی گیسوی پریشان و زلفک  پرچین کریمان بنوازم

 وگهی  رقص کنان مست وجوان

برسرمنبرگلهای جوان دست فشان برخیزم

 شاعرآن است که در وهم وخیا لا ت گزاف

گل رخساره ی یک بوته ی نرگسی مست ،چنان مست وخرابش بکند.

که دل ازدل بدهد کف. بزند دف وبرقصد تاسرمنزلگه مقصود وهدف...

شاعر آن است که جادو بکند  در نفسی

گل قالی بدهد آب وبچیند سر و زلفک مهتاب

وبه یک واژه ی بی جان بدمد همچو مسیحانفسی

ورهاند دل دلتنگ زهجران  وفراق و  قفسی

این همه گاف که در قافیه ام بی تاب است

گفته اند نیک شمارا

  محض رخ یار ودل زارودعای دل ابرارنبودم شاعرعیار؟

 

فاعتبروا یا اولی الابصار

 حمیدرضا ابراهیم زاده

 

11 اردیبهشت1394

 

تمامی حقوق  مربوط به این اثر در انحصار مولف می باشد