ریخت چون دندان، مدار جسم مشکل می شود

آسیا بی پـــرّه چـون گردید ، باطل می شود[1]

عاقـلان را پـاس این و آن کم از زنجیر نیست

چوب می خواهـد، اگـر دیوانه عاقل می شود

تا نسازی خـــرج نقد خـود، نمی آید به کار

دل چو از دست تو بیرون می رود، دل می شود

هیچکس از شیــــوه ی افتادگی نقصان نکرد

عاقبت از خاکساری دانــــه حاصل می شود[2]

با عصــــا شاید کنـــد طی نفس راه بندگی

چوب در کار است، اسبی را که کاهل می شود

نیست دخـــل امروز فکر خرج را در کار خلق

نقد عمــــر مردمــان، خـرج مداخل می شود

پا نهـــــد گــر کس به دام عقل از روی رضا

پس چرا مجنون به ضرب چوب عاقل می شود؟!

در هـــــوای عشق از بس تشنه ی خون خودم

 

[1] - صائب تبریزی در همین وزن و قافیه و ردیف گوید:

جان بی مغزان به خاک تیره واصل می شود              

کاروان کف بیابــــــان مرگ ساحل می شود

[2] - واعظ در جای دیگر گوید

خاکساری قدرت افزاید، که در میزان گهر

پلـــــه ی پستی چو گیرد، نرخ بالا می کند