شیر تنبل


1393/09/15 22:53:31 9
 
شیر تنبل
 

 

یک روز آفتابی شیری در بیرون لانه اش نشسته بود و داشت آفتاب می‌گرفت؛ در همین حال روباهی سر رسید
روباه: مي‌دوني ساعت چنده آخه ساعت من خراب شده.
شير : اوه. من مي‌تونم به راحتي برات درستش کنم.
روباه : اوه. ولي پنجه‌هاي بزرگ تو فقط اونو خرابتر مي‌کنه.
شير : اوه. نه. بده برات تعميرش مي‌کنم.
روباه : مسخره است. هر احمقي ميدونه که يک شير تنبل با چنگال‌های بزرگ نمي‌تونه يه ساعت مچی پيچيده رو تعمير کنه.
شير : البته که مي‌تونه. اونو بده تا برات تعميرش کنم.
شير داخل لانه‌اش شد و بعد از مدتي با ساعتي که به خوبي کار مي‌کرد بازگشت. روباه شگفت زده شد و شير دوباره زير آفتاب دراز کشيد و رضايتمندانه به خود مي‌باليد.
بعد از مدت کمي گرگی رسيد و به شير لميده در زير آفتاب نگاهي کرد.
گرگ : مي‌تونم امشب بيام و با تو تلويزيون نگاه کنم؟ چون تلويزيونم خرابه.
شير : اوه. من مي‌تونم به راحتي برات درستش کنم.
گرگ : از من توقع نداری که اين چرند رو باور کنم. امکان نداره که يک شير تنبل با چنگال‌های بزرگ بتونه يک تلويزيون پيچيده رو درست کنه.
شير : مهم نيست. مي‌خواهي امتحان کني؟
شير داخل لانه‌اش شد و بعد از مدتي با تلويزيون تعمير شده برگشت. گرگ شگفت زده و با خوشحالي دور شد.
 
حال ببينيم در لانه شير چه خبره؟

 

 
در يک طرف شش خرگوش باهوش و کوچک مشغول کارهای بسيار پيچيده بوسيله ابزارهای مخصوص هستند و در طرف ديگر شير بزرگ مفتخرانه لميده است.
 
نتيجه :
اگر مي‌خواهيد بدانيد چرا يک مدير مشهور است به کار زيردستانش توجه کنيد.
 
اگر مي‌خواهيد مدير موفق و مؤثري باشيد از هوشمندي و ارتقاء کارکنانتان  نهراسيد بلکه به آنها فرصت رشد بدهيد. اين مسأله چيزي از توانمندي‌هاي شما نمي‌کاهد.
 
به قول بيل گيتس، مديران موفق افراد باهوش‌تر از خود را استخدام مي‌کنند.