استراتژی چماق و هویج
"استراتژی چماق و هویج"
در گذشته برای آنکه حیوانات باربر بهتر و سریع تر راه بروند هویجی را در برابر چشم حیوان از چوبی آویزان می کردند و حیوان برای رسیدن به آن به جلو می رفت اما هویج هم جلوتر می رفت و به این ترتیب حیوان باز هم به جلو می رفت و...
هر گاه نیز که حیوان از تعقیب هویج خسته می شد با چماق یا همان تازیانه حیوان را می زدند تا نایستد.
در علم سیاست و روابط بین الملل، سیاست هویج و چماق زمانی به کار می رود که به کشوری هم پیشنهادهای تشویقی ارائه دهند و هم او را از برخی مجازاتها بترسانند.
چماق و هویج به انگلیسی:( Carrot and stick )در اصطلاح به سیاست ارائه تشویق برای رفتار خوب و ارائه تنبیه برای رفتار بد است. یا به عبارتی به معنی سیاست تهدید و تحبیب به کار میرود.
تعریف در دیکشنری اصطلاحات سنتی امریکایی: پاداش و تنبیه به عنوان اقدامات تشویقی استفاده می شود. به طوری که در مدیریت، هویج همان ترفیع را قبل از چماق به عنوان تنبیه آویزان می کند. این عبارت اشاره دارد به فریب اسب یا الاغ که به سمت هویج آویزان شده حرکت می کنند، در همان حال، با ضربه چماق به سمت جلو حرکت می کند.
استراتژی هویج و چماق در محیط کاری: در منابع انسانی، هویج اشاره دارد به انگیزه یا وعده انگیزه به کارمندان و چماق اشاره به ترس و تهدید دارد. معمولاً کارمندان بعد از انجام کار، خواستار دریافت وعده داده شده می شوند که در مقابل آن از کار اخراج می شدند یا خودشان ترک کار می کردند.
یکی از نقاط ضعف مدیریت علمی نظریه چماق و هویج است: كاركنان را مطيع نظام كار قرار داده و جنبه انجام كار را از برنامهريزي و كنترل جدا كرد. بدین صورت که، ارتباط مستقيم بين دستمزد و نتيجه كار موجب ترويج نظريه چماق و هويج در انگيزش كاركنان شد.
اخیراً استفاده از این اصطلاح تغییر کردهاست. پیشتر، معنی آن «ارائه مشوق برای پیشبردن به سوی هدف» بود. اصل این استعاره از هویج آویزان بر سر چوب به عنوان انگیزه حیوان برای انجام کار بود.
فیلم کارتونی آنسوی پرچین نمونه داستانی برای استراتژی هویج و چماق :
داستان فیلم از این قرار است که آرجی که یک حیوان موزی شرور و در عین حال بسیار زیرک است دست به سرقت خوراکیهایی می زند که یک خرس با زحمت از انسانها دزدیده وذخیره کرده و به خواب زمستانی فرو رفته است خوب همه را جمع می کند اما به خاطر یک طمع بی جا موجب می شود خرس بیدار شود و در حالی که خرس بیدار شده همه خوراکیها و وسایل سرقت شده از بالای کوه در جاده سقوط می کند و همه اش از بین می رود خرس که همه داراییش از بین رفته می خواهد انتقام بگیرد و آرجی را بکشد اما آرجی به او می گوید اگر مرا بکشی غذا هایت را دیگر نمی بینی و لی اگر زنده ام بگذاری من برای تو همه را دوباره تهیه می کنم قرار میشود که آرجی ظرف دو هفته غذاها و وسایل خرس را برگرداند آرجی اما نا امید از تهیه آذوقه یکباره به عده ای جنگلی بر می خورد که تازه از خواب زمستانی بیدار شده اند و یکباره با شهری مواجه می شوند که جنگل ٱنها و درختانی که منبع تغذیه آنها بوده را نابود کرده است و به عبارت دیگر جنگل آنها را به باغچه ای کوچک در میان جنگلی بزرگ تبدیل شده است آرجی با نگاهی با سادگی و بی اطلاعی جنگلی ها به فکر می افتد از آنها برای رسیدن به هدف خود بهره گیرد اما یک مانع بر سر راه او وجود دارد آن هم لاکپشت دانا و روشن فکری است که در جمع حیوانات جنگلی وجود دارد خوب آرجی که کار خود را بلد است سعی می کند از جاذبه های دنیای انسانها برای جذب و وادار کردن این شبه خانواده به فرمانبرداری و استفاده کند که البته بعد از ناکامی هایی موفق می شود که جمع را مطیع خود کند ظاهرا همه چیز خوب پیش می رود چون به سرعت همه لیست وسایل و آذوقه های خرس فراهم می شود ولی در پشت پرده اتفاقات دیگری در جریان است و آن هم این است که جامعه انسانی از دست این حیوانات به خشم آمده و آرام آرام طیف خشن و بی رحم انسانها به فکر نابود کردن حیوانات می افتند روشن فکر جمع این موضوع را می فهمد و در صدد جبران قضی برمی آید ولی کار به جایی نمی رسد بلکه خراب تر می شود وهمه آنچه اندوخته بودند دوباره در اندک زمانی نابود می شود خوب جنگلی ها از دست لاکپشت ناراحت می شوند و به او پشت می کنند چون آنها را احمق دانسته است و غذای آنها را نابود کرده در ادامه لاکپشت هم که تنها مانده به ایت نتیجه می رسد که باید به آرجی و جماعت احمق ملحق شود و روی باور خود پا بگذارد درآخر فیلم گروه به همراه لاک پشت که به آنها ملحق شده با یک نقشه حساب شده به خانه تند رو ترین دشمن حیوانات یعنی خانم مدیر مجتمع مسکونی حمله می کنند و سرقت را انجام می دهند ولی در آخر کار گرفتار شکارچی حیوانات میشوند ولی آرجی که به مقصود خود رسیده با آذوقه فرار می کند تا آن را به خرس برساند و بعد از آن متنبه می شود و باعث می شود که حیوانات نجات پیدا کنند خرس وحشی راهی باغ وحش می شود و مدیر مجتمع و شکارچی غیر قانونی هم دستگیر و زندانی می شوند.منظور از حیوانات، ملتهای جهان سومی هستند .
وقتی در فیلم عنوان می شود که جنگلی ها خوب بودند و یکباره بیدار شدند و خود را در حصار پرچینی در میان شهری بزرگ یافتند من به یاد سخن یکی از متفکران مسلمان افتادم که به حق می گفت ما (عالم اسلام) سیصد سال را در خواب تاریخی( به علت وجود حاکمان ظالم و بی کفایت و ملت های غافل) بودیم که معلوم نبود حقیقتا عالم اسلام اگر نهضت و انقلاب امام خمینی نبود کی قصد بیدار شدن را داشت خوب بالاخره بیدار شده حالا وظیفه چیست خوب دوستان هالیوودی تکلیف را برای ما مشخص کرده اند و می گویند آقا جان شما مثل حیوان هستید که فقط می توانید مصرف کننده باشید شما که بلد نیستید تکنولوژی داشته باشید شما که ماهواره نمی توانید به فضا بفرستید شده شما که نمی توانید انرژی هسته ای داشته باشید شما بهترین کارری که می توانید بکنید این است که بدون اینکه نظم نوین جهانی را بر هم بزنید خود را تسلیم کند و مصرف کنندگان خوبی برای محصولات ما باشید (پس کودکان عزیز جهان سومی وقتی بزرگ شدید بدانید شما مثل حیوانات هستید و فقط باید در خدمت ما باشید)
در جامعه انسانی که در فیلم به نمایش گذاشته می شود شخصیت ها متفاوتند بی رحم و با رحم خوب من را به خوب من از این ماجرا یادم آمد اظهارات یکی از مقامات اتحادیه اروپا را که می گفت شما در مساله فلسطین به ما که میانه رو تر از آمریکا و اسراییل هستیم بیشتر میدان بدهید در این صورت ما بهتر برای شما کار می کنیم به عبارت دیگر این فیلم در مقام نفی این گزاره است که سگ زرد برادر شغال است وبه اصطلاح سیاسی این بخش از فیلم در پی نهادینه کردن استراتژی چماق و هویج در ذهن هاست.
نتیجه گیری:
استراتژِی چماق و هویج دیگردر سازمانها کارایی ندارند پاداش و تنبیه، درمان بی انگیزگی کارکنان نیست.
» مشاهده ادامه مطلبشیر تنبل
شیر تنبل |
یک روز آفتابی شیری در بیرون لانه اش نشسته بود و داشت آفتاب میگرفت؛ در همین حال روباهی سر رسید
روباه: ميدوني ساعت چنده آخه ساعت من خراب شده.
شير : اوه. من ميتونم به راحتي برات درستش کنم.
روباه : اوه. ولي پنجههاي بزرگ تو فقط اونو خرابتر ميکنه.
شير : اوه. نه. بده برات تعميرش ميکنم.
روباه : مسخره است. هر احمقي ميدونه که يک شير تنبل با چنگالهای بزرگ نميتونه يه ساعت مچی پيچيده رو تعمير کنه.
شير : البته که ميتونه. اونو بده تا برات تعميرش کنم.
شير داخل لانهاش شد و بعد از مدتي با ساعتي که به خوبي کار ميکرد بازگشت. روباه شگفت زده شد و شير دوباره زير آفتاب دراز کشيد و رضايتمندانه به خود ميباليد.
بعد از مدت کمي گرگی رسيد و به شير لميده در زير آفتاب نگاهي کرد.
گرگ : ميتونم امشب بيام و با تو تلويزيون نگاه کنم؟ چون تلويزيونم خرابه.
شير : اوه. من ميتونم به راحتي برات درستش کنم.
گرگ : از من توقع نداری که اين چرند رو باور کنم. امکان نداره که يک شير تنبل با چنگالهای بزرگ بتونه يک تلويزيون پيچيده رو درست کنه.
شير : مهم نيست. ميخواهي امتحان کني؟
شير داخل لانهاش شد و بعد از مدتي با تلويزيون تعمير شده برگشت. گرگ شگفت زده و با خوشحالي دور شد.
حال ببينيم در لانه شير چه خبره؟
در يک طرف شش خرگوش باهوش و کوچک مشغول کارهای بسيار پيچيده بوسيله ابزارهای مخصوص هستند و در طرف ديگر شير بزرگ مفتخرانه لميده است.
نتيجه :
اگر ميخواهيد بدانيد چرا يک مدير مشهور است به کار زيردستانش توجه کنيد.
اگر ميخواهيد مدير موفق و مؤثري باشيد از هوشمندي و ارتقاء کارکنانتان نهراسيد بلکه به آنها فرصت رشد بدهيد. اين مسأله چيزي از توانمنديهاي شما نميکاهد.
به قول بيل گيتس، مديران موفق افراد باهوشتر از خود را استخدام ميکنند.
|
نگاهی به درون خود
نگاهی به درون خود
مردی متوجه شد که گوش همسرش سنگین شده و شنوایی اش کم شده است.
به نظرش رسید که همسرش باید سمعک بگذارد ولی نمی دانست این موضوع را چگونه با او درمیان بگذارد.
به این دلیل، نزد دکتر خانوادگی شان رفت و مشکل را با او درمیان گذاشت.
دکتر گفت: برای اینکه بتوانی دقیقتر به من بگویی که میزان ناشنوایی همسرت چقدر است، آزمایش ساده ای وجود دارد.
این کار را انجام بده و جوابش را به من بگو: ابتدا در فاصله 4 متری او بایست و با صدای معمولی، مطلبی را به او بگو. اگر نشنید، همین کار را در فاصله 3 متری تکرار کن. بعد در 2 متری و به همین ترتیب تا بالاخره جواب بدهد.
آن شب همسر آن مرد در آشپزخانه سرگرم تهیه شام بود و خود او در اتاق پذیرایی نشسته بود.
مرد به خودش گفت: الان فاصله ما حدود 4 متر است. بگذار امتحان کنم، و سوالش را مطرح کرد ...
جوابی نشنید بعد بلند شد و یک متر به جلوتر به سمت آشپزخانه رفت و همان سوال را دوباره پرسید و باز هم جوابی نشنید. بازهم جلوتر رفت و به درب آشپزخانه رسید. سوالش را تکرار کرد و باز هم جوابی نشنید. این بار جلوتر رفت و درست از پشت همسرش گفت: "عزیزم شام چی داریم؟"
و این بار همسرش گفت:"مگه کری؟! برای چهارمین بار میگم؛ خوراک مرغ!"
"گاهی هم بد نیست که نگاهی به درون خودمان بیندازیم شاید عیب هایی که تصور میکنیم در دیگران است در واقع در خودمان وجود دارد!"