چکیده :

بسیاری از شاعران مانند سنایی، عطار ، مولوی، عراقی ،حافظ و... از عشق عارفانه سخن گفته اند. مولوی و حافظ دو قله ی بلند عرفان و تصوّفند که بسیاری از شاعران پسین کوشیده اند قدم در راه ایشان بگذارند.از مقایسه ی اشعار عرفانی این دو عاشق ملاحظه می شود که آنان از دو منظر به عشق نگريسته اند. مولوی و حافظ هر دو عاشقان شیفته ای هستند که عشق جانشان را تعالی بخشیده و قوت جانشان شده است. عشق مولوی بی هیچ تردیدی عشقی الهی و قدسی است و معشوق او شاهد ازلی است اما معشوق حافظ از لونی دیگر است و گاه رنگ زمینی دارد. اقبال نیز در ترسیم سیمای عاشق و معشوق به راه مولوی می رود او نیز عاشق دلسوخته ای است که مانند مولوی مخلصانه از جمال شاهد آسمانی و سوزش درون سخن سر می دهد. اما اقبال تنها در لهیب عشق باقی نمی ماند او از خود پا فراتر می نهد و به متن جامعه راه می کشد. وی معشوق ازلی را در میان مردم می یابد. از آنجا که درد دین و مصایب اجتماعی در نگاه او سیمایی پررنگ دارد، به مدد نیروی عشق برای رنج ها و عقب ماندگی های مردم چاره می جوید. در خلوت خود با زبان شعر و غزل دردها را می نالد و در جلوت با توان مضاعف بر بدی های روزگار می تازد. او عاشق مردم و سعادت ایشان در پرتو پیروی از آیین نجات بخش اسلام است.خاستگاه غزل او دغدغه های دینی و اجتماعی است. لذاپس از جذبه ی عشق با امداد از نیروی عشق به درون جامعه می شتابد و به اصلاح گری می پردازد: عاشق آن نیست که لب گرم فغانی دارد عاشق آن است که بر کف دو جهانی دارد ( اقبال ،1376 : 144) اقبال که یک مصلح اجتماعی است برخلاف سعدی که از خانقاه به مدرسه آمد تا غرق شدگان را نجات بخشد سوار بر مرکب عقل از مدرسه به راه طریقت گام نهاد تا با نیروی طریقت، جامعه را اصلاح کند : من بنده ی آزادم عشق است امام من عشق است امام من ، عقل است غلام من (اقبال،1376: 158) این مقال در جستجوی بررسی مضمون عشق درغزلیات فارسی اقبال در مقایسه با مولوی و حافظ است.

کلید واژگان :

اقبال لاهوری، حافظ ، مولوی ، عشق عرفانی،



ارزش ریالی : 300000 ریال
دریافت مقاله
با پرداخت الکترونیک