چکیده :

انسان معاصر، با وجود شناخت و تسلط بر طبیعت آنگونه که باید خود را نشناخته است.این بی خویشتنی عظمت انسانی را از یاد وی برده و باعث گردیده است جهان حقیر بر وجود او استیلا یابد. بی خویشتنی چه در بعد فردی، چه دربعد اجتماعی موضوع تازه ای نیست.در ادبیات کهن فارسی برخی اندیشمندان به این موضوع پرداخته،تلاش نموده اند با بیان نکاتی ظریف انسان را به شناختی رهنمون سازند تا با بهره گیری از این آموزه ها بر بی خویشتنی خویش درمان نهد. مولوی درصدر اندیشمندان حامل پیام عرفانی، در فرهنگ دیرین فارسی است که تأمل در آثار او می تواند انسان را به انسانیت خویش نزدیک کند و این درد را درمان نماید. تلاش نگارندگان در این پژوهش بر آن قرار گرفته تا علاوه بر تبیین و تحلیل مسأله با بررسی آثار ملای رومی ،درمانی بر آن بیابند. فرضیه اصلی بر این استوار است که میراث باستانی عرفان می تواند درمان گر دردهای روحی بشر امروزی باشد.این پژوهش به روش تحلیلی-توصیفی با بررسی منابع معتبر عرفانی،روانشناسی و جامعه شناختی انجام شده است.نتایج حاصل از پژوهش نشان می دهد که مولانا درشش دفتر مثنوی خود؛ بسان معلمی فرهیخته این مسئله را واکاوی نموده است و درباره ی از خود بیگانگی انسان دربرابر پدیدهای غفلت ساز و فریبای جهان مادی معنا پردازی کرده است.

کلید واژگان :

مولوی، انسان معاصر ،مثنوی، بی خویشتنی.



ارزش ریالی : 300000 ریال
دریافت مقاله
با پرداخت الکترونیک