بهار وصل
دلا! یک ره ازین زندان برون آ تا جهان بینی
گذاری کن به ملک جان، که تا جان جهان بینی
در این دنیای پرکینه، زشادی چون بود نامی؟
بکن نقلی ز کینستان، که از شادی نشان بینی
مبادا! کبر و مغروری تو را مانع ز ره باشد
نگاهی کن به خاک ایجان، که جسم دوستان بینی
مشو خاکی، شو افلاکی که گردی همدم عیسی
تن و نفست بکن قربان، که جان را در میان بینی
اگر خواهی که بر چینی گلی از گلشن جانان
رحیلی کن ز خارستان، که تا گل را عیان بینی
اگر از خود برون نایی شناسا چون کنی خود را[1]
سفر کن از دل و از جان که هم این و هم آن بینی
چو خواهی در دلت باشد نشاط و شادی و عیشی
بکن نقلی ز تنگستان، که دل را شادمان بینی
اگر آب بقا خواهی، ز عارف جوی نز عاقل
که اندر راه بی عرفان، زیانها را به جان بینی
چو اسکندر مشو غافل ز آب چشمه حیوان
که اندر چشمه حیوان، حیات جاودان بینی
تو را هر لحظه در دنیا، نشانی از فنا باشد
گریزی کن ز خاکستان که انر او زیان بینی
درین منزلگه گیتی، غریب و بیکسی ای دل!
برون شو زین غریبستان، نه او را آشیان بینی
اگر همچون من «سالک» بهار وصل او خواهی
رها شو زین فراقستان، که وصل بی خزان بینی
دکتر رجب توحیدیان- سالک
« نواي عشق »
خداونـــدا ، نگــــارا ، كارسازا
كريما ، منعمـــا ، بنـــده نوازا
رحيمـي و قــديمــي و بصيري
وحيـــدي و عــزيزي و خبيـري
تو دلداري تــو سالاري تو سرور
تو ستاري تو غفــــاري تو دلبـر
توخود كردي نــواي عشق را ساز
بدان كردي بنـــــاي گيتـي آغاز
تو را زيبــــد سرير كبــريـايي
تورا باشد بــرين عالـــم خدايي
تو انسان را بدادي عقل و ادراك
بدان كردي ورا اشرف درين خاك
تو در اين آدم خاكي چه ديدي
ورا هردم به سوي خود كشيدي
مقامش كردي ازافلاكيان بيش
سزايش منزلي كـردي بر خويش
تويــي الگـو و سرمشق هدايت
تويي در عدل و احسان در نهايت
تويــي سلطـان ملك لايزالي
تويي دارنده اوصاف عالي
عقــول جزوي ادراكت ندانند
ز فهــــم كنــه تو بس نا توانند
تو آن جاني كه جانها محـو رويت
تو آن ياري كه ياران خاك كويت
خلايق مست يك جام وصالت
جهاني غرقــه دروصف جمالت
جمالت جلوه گاه عاشقان است
وصالت تكيه گــاه عارفان است
كريمان جيره خـوارخوان بذلت
نديمان پـر نوا از ساز وصلت
نواي عشق تـو شد عالم افروز
صلاي مهر تو شد دشمني سوز
همه آفاق از عشق تو پر شد
دل عالم ز وصفت پر ز درّ شد
كلام بهترين حرف تو باشد
كه اندر وي همه وصف تو باشد
تو زينت بخش جاني و جهاني
نـــوا بخش ضميـــر عــارفاني
توباقي جز تو ديگرجمله فاني
تو را باشد وجـود جاوداني
تويي ورد ضميـــر پارسايان
گهـــر ساز كلام آشنــــايان
خليل آساز عشقـت مي زنم دم
كه تا باشم به درگاه تـو محرم
به وصلت باغ عشقي كن ضميرم
كه در زندان هجر تو اسيـرم
تويي ياري ده دلهـاي پر غم
تويي در جان من هر لحظه ودم
انيس هر دل افسرده باشي
شفيق و مونس دل مرده باشي
دل افسرده ام را شا د گردان
پناه من تويي اي جان جانان
دکتر رجب توحيديان-سلماس
تقی دانش(مستشار اعظم)
تقی دانش(مستشار اعظم)
محمد تقی ضیاء لشگر متخلص به دانش ، در سال 1240 شمسی در تهران چشم به جهان گشود و پس از فراگرفتن مقدمات ادب و معلوماتی که در آن زمان برای کسانی که خود را برای تصدی مشاغل دیوانی حاضر می ساختند، ضروری بود. در ایام جوانی در خدمت مرحوم میرزا علی محمد صفا خوشنویس، به فرا گرفتن هنر خطاطی پرداخت و در محضر مرحوم ملا عبد الصمد یزدی و مرحوم میرزا ابوالحسن جلوه، فنون عربیت و ادب و حکمت و علومی را که در آن زمان مورد توجّه خاص دانشمندان و ارباب ذوق و معرفت بود، فراگرفت و به مطالعه و تصفح دیوان شعرای ایران و عرب همت گماشت. دانش در آغاز خدمات دولتی خود در دبیرخانه میرزا علی اصغر اتابک به شغل منشی گری اشتغال داشت و پس از مدتی به آذربایجان(تبریز) در خدمت دیوان انشاء ولایت عهد به سر آورد.(دیوان، 1383، مقدمه: الف). دانش در وصف ترکان تبریزی گوید:
بدیدی حافــظ ار ترکـان تبریزی نبخشیدی
سمرقنـــد و بخارا را به خال تُرک شیرازی
(دیوان، 1383: 209)
سپس در اوایل مشروطیت در جرگه آزادیخواهان درآمد و آثار منظوم و قصاید غرّا که در حمایت از آزادی و نکوهش رژیم استبدادی سروده، نماینده آن دوره از عمر اوست. بعد از سقوط محمد علی شاه و استقرار مشروطۀ دوم در سال 1327 هجری قمری، به سمت ریاست عدلیۀ فارس منصوب شده در مصاحبت سهام الدوله والی ایالت، به سرزمین سعدی و حافظ رهسپار گردید و آنجا اقامت جست. بعد از آن سال ها سمت ریاست دبیرخانه ولات فارس را تعهد می کرد و با فضلا و شعرای شیراز همدم بود. وی در سنین اخیر حیات نستباً طولانی خود به تهران بازگشت و ایام بازنشستگی و دوران نهایی عمر خویش را در پایتخت گذراند و به دیدار دوستان و سخن سرایان تهران -که محضرش را مغتنم شمرده و در ایام خانه نشینی از خرمن ذوق و دانش وی خوشه چینی می کردند - صرف اوقات می کرد تا این که در بیست و پنجم اسفند سال 1326 شمسی چشم از جهان فروبست.(همان، مقدمه: الف).
سبک شعری تقی دانش:
مرحوم علی اصغر حکمت، در خصوص شعر و سبک شعری دانش می نویسند:« در قصیده سرایی شیوۀ قدما و مخصوصاً انوری و ظهیر فاریابی را تتبع بسیار کرده و به آن از نظر احاطه کامل به زبان و ادبیات عرب، چاشنی مخصوص بخشیده و سبکی خاص خویش پدید آورده که هم از حیث پختگی و انسجام الفاظ و جزالت بیان و هم از کثرت معانی و نکات دقیق و هم از لحاظ روانی و روشنی عبارات در دوران خویش کمتر نظیر داشت بلکه فرد و یکتا بود.»(همان: ب).
مرحوم علامه جلال الدین همایی در این خصوص می نویسند:« مرحوم دانش شاعری به تمام معنی استاد بود و فنون و دقایق این هنر را به خوبی می دانست.گنجینه ای سرشار از لغات و اصطلاحات و اطلاعات متفرقۀ علمی و ادبی که برای شعرای کهنه کار مکتب قدیم دربایست است، در مخزن حافظۀ نیرومندش ذخیره داشت...در انواع شعر از قصیده و غزل و قطعه و... دست داشت و لیکن طبعاً قصیده سرا بود و در این شیوه از اساتید قدیم مخصوصاً خاقانی پیروی می کرد و به اسلوب او، لغات و اصطلاحات علمی و ادبی فارسی و عربی را در اشعار خود به کار می برد.»( همان: ه- و).
دانش در قصیده حماسی می گوید:
مسعود سعــدم در سخـــن خاقانی شروانیم
کـــــاخ رفیـــع فضـل را من بانیم من بانیم
بر من به چشم لطف بین ای وارث کسری و جم
در شعر حسان العجم دانم که خود مـی دانیم
(دیوان، 1383: 124)
در جای دیگر بر خلاف عقیدۀ پیشین گوید:
...من نـــــه آن شاعــر تبریزی قطران نامم
آرزومنـــــدی مـــــدح شه مملان چکنم
من نــــه شروانی و آن افضل دین خاقانی
رخ پـــی شعر سوی درگه خاقان چکنم...؟
(همان: 755)
مرحوم هوشنگ میر مطهری( داماد شاعر) در خصوص شعر و سبک شعری تقی دانش می نویسند:«دوران تاریخی مصادف با ادوار زندگی این شاعر را محققان دوران بازگشت ادبی نام نهاده اند...بازگشت ادبی که در تاریخ ادبیات ایران از آن نام برده می شود از آن جهت است که پس از رکود و بی رونقی و کسادی بازار ادب در دوران صفوی و نادر و زندیه و اوایل دوران قاجار پیدا شد بر اثر یک رشته پیوند های نو که از خارج مرز های ایران و کوشش ارباب قلم در داخل ایران به ادبیات ایران خورد چنانکه فرهنگ های کبیری در ادب فارسی در خارج از ایران تدوین شده و تحقیقات نوینی در ادبیات عرب و تاریخ اسلام و مخصوصاً شیعه در داخل ایران انجام و به زبان فارسی منتشر گردید و در سایۀ یک آرامش نسبی در عصر طولانی ناصری، آمادگی های فکری در محیط پیدا شده و این جنین در عصر مظفری متولد شد، یعنی آثار تحولات فکری از خارج و داخل در این دوران به طرز خاصی از الهامات شاعران و نویسندگان و ارباب قلم در محیط فضل و دانش آن روز پخش شد. در این بازگشت گذشته از توجه به افکار تازه ای که از مغرب زمین در ایران راه یافته بود، توجهی خاص در طرز نگارش با تتبع در دیوان های اشعار قدما مخصوصاً به دوران اولین شکفتگی ادبیات ایران بعد از اسلام پدید آمد و بعد ها به کمالات معنوی و عرفانی که در قرن ششم و هفتم در عرفان ایران پیدا شد، نظرها دوخته شد و این دو معنی در بیان شعرای این عصر دیده می شود. مقلدین و تضمین کنندگان قصاید و غزلیات و کلیۀ قالب های شعری از عنصری شاعر مدیحه سرا و منوچهری عاشق وصف طبیعت و ناصر خسرو شاعر متکلم و سنائی و مولوی ستاره گان قدر اول آسمان عرفان و خاقانی که بسیاری از این معانی را در اشعار خود به نحوی خاص گرد آورده بود، زیاد در این عصر دیده می شوند. دانش نیز در همین سیر پرآشوب و فتنۀ دوران زندگی خود، مثل این است که جمیع این سیر فطری از عشق ورزیدن به وصف طبیعت و مدیحه سرایی به عنوان ستایش مظاهر قدرت ازلیت و قصاید کلامی به تبعیت از ناصر خسرو و اشعار بلند عرفانی هم طراز سنایی و سرودن مثنویات به شیوۀ مولوی و احیاء تاریخ باستان به سبک فردوسی در بحر خاص و غزلیات دلکش به استقبال از سعدی و حافظ با مضامین بکر و دیگر انواع سخن مانند ابن ایمین و بسحاق اطعمه و... حتی قصاید آزادی خواهانه را در آثار خود گرد آورده و به دنیای ادب عرضه داشته است. از این جهت می توان گفت که دانش احیاء کننده جمیع سبک ها و طرز های بیان مطالب بعد از اسلام در عصر خود بود. در دیوان های به جای مانده از دانش که بالغ بر بیست و چهار مجلد است از این که شاعر گاه و بیگاه این سلطه و عظمت را در خود حس نموده و خود را با اساتید بزرگ از قبیل خاقانی، ناصر خسرو می سنجیده زیاد به چشم می خورد و صراحتاً در اشعار خود می گوید فضیلت آنان بر من فضیلت تقدم زمانی است.» (دیوان، 1383: ی- یا).
با مطالعۀ بیانات مرحوم دکتر هوشنگ میر مطهری معلوم می گردد که منظور ایشان از جمیع سبک ها و طرزهای بیان مطالب که دانش تحت تأثیر آن ها قرار گرفته است، تنها دو سبک شعری خراسانی و عراقی بوده است، در حالی که نشانه هایی از مضامین مکتب وقوع و واسوخت و همچنین سبک اصفهانی- هندی را نیز می توان در لابه لای معانی و مضامین شعری دانش سراغ گرفت.
در بند سوم ترکیب بند معروف وحشی باقی با عنوان«شرح پریشانی» چنین آمده است:
...نرگس غمـــــزه زنش این همه بیمار نداشت
سنبل پــــــــر شکنش هیـــچ گرفتار نداشت
این همـــــه مشتری و گــــرمی بازار نداشت
یوسفــــــی بود ولــــی هیچ خریدار نداشت
اول آن کس که خـــــــریدار شدش من بودم
باعث گرمــی بازار شدش مـــن بـــــــودم
(دیوان وحشی بافقی)
تقی دانش از حیث وزن و قافیه و ردیف به استقبال شعر وحشی بافقی رفته و با تأسی از مکتب وی(وقوع گویی)، واقعیت را بر زبان رانده و خطاب به معشوق این گونه می سراید:
عشق مــــــن داد بـــــه بازار نکوئیت رواج
پیش از این حسن تو ایـــن رونق بازار نداشت
(دیوان،1383: 276)
تقی دانش با تأسی از وحشی بافقی، شاعر مسلّم مکتب وقوع یا واسوخت، رک و بی پرده خطاب به معشوق می گوید:
حلقـــه حلقـه مکن آن زلف که از مار نترسم
گر چـــــه بسیار بتـرسیـده ام این بار نترسم
(همان: 500)
خضر(ع) از جمله شخصیت هایی است که در ادب فارسی، بخصوص ادب عرفانی با عزت و احترام یاد شده است، اما شعرای سبک هندی نظیر: صائب و دیگران با آشنایی زدایی و هنجارگریزی، که از خصایص سبکی منحصر به فرد آنان به شمار می رود، نگاه متفاوتی از شعرای گذشته نسبت به شخصیت خضر(ع) ابراز داشته اند. دانش با تأسی از شعرای سبک هندی نظیر صائب ، خطاب به خضر(ع) این گونه می سراید:
از عمـر ابد ای خضر! بر گوی چه بردی سود
آینــــــده چـــو بگذشته دان حاصل ایامت
(دیوان، 1383: 363)
تنهای قمی، از شعرای معروف سبک هندی و دوره ی صفوی ، بر خلاف هنجار دیرینۀ ادب فارسی، که در آن بیشتر به سوختن عاشق(پروانه) در آتش عشق اشاره رفته است، در خصوص سوختن معشوق(شمع) می گوید:
محال است این که معشوق از محبت بی خبر باشد
مگو پروانه تنهــا سوخت، آتش نیز می سوزد
( صیادان معنی، 1390: 976)
تقی دانش، با تأسی از تنهای قمی و همنوا با وی و بر خلاف اکثریت شعرا، می گوید:
اگر پروانــــه سوزد، شمـع هم از سوز ننشیند
ببیــن در عاشق و معشوق، عهد دوستداری را
(دیوان،1383: 241)
از جمله ی موارد منحصر به فرد سبکی در دیوان اشعار تقی دانش که دلبستگی و علاقه ی وافر وی را به سبک هندی و شعرای برجسته ی این سبک، نظیر: صائب تبریزی، بیشتر از سبک های شعری دیگر نمایان می سازد، «تکرار معنی و مضمون» است. این خصیصه ی بارز سبکی که قطعاً تحت تأثیر شعرای سبک هندی، نظیر صائب است در دیوان وی، نسبت به جنبه های سبکی دیگر از بسامد بسیار بالایی بر خوردار است. با جرات تمام می توان مدّعی شد که بعد از صائب تبریزی، تقی دانش، یگانه شاعری است که تکرار معانی و مضامین در اشعارش به وفور یافت می شود. فرق اساسی که مابین معانی و مضامین تکراری تقی دانش با مضامین تکراری صائب تبریزی وجود دارد، آن است که تقی دانش یک مضمون را در جاهای مختلف و آن هم در عرض یک بیت تکرار می کند، یعنی مضمون در دو مصراع بیت عجین گشته و احتمال جدا سازی آن منتفی است. در حالی که تکرار معانی و مضامین شعری صائب تبریزی به نوعی دیگر بوده و به شکل تمثیل(اسلوب معادله) است ،یعنی صائب برای یک مضمون تکراری که اکثراً در مصراع اول بیت مطرح می سازد، در مصراع دوم تمثیلات متفاوتی ذکر می کند و در جاهای دیگر مضمون تکراری که همان تمثیل است، در مصراع دوم بیت قرار می گیرد. به عبارت دیگر مضامین شعری صائب به شکل«تکرار نا تکرار» است.
نمونه هایی از تکرار معانی و مضامین در شعر تقی دانش:
1- کس نیـــــــــارد مر بنایی کرد بر آب استوار
این جهان آب است و انچ اندر جهان نقشی بر آب
(دیوان، 1383: 268)
که داند آنکـــــــه در ایـــن خاکدان اقامت کرد
جهان و آنچــــه در آن هست جمله نقش بر آب
(همان: 270)
2- این جهان هچون سراب و این همه غولان در آن
تشنه را گو هـــــان و هان نفریبدت لمع سراب
(همان: 267)
تشنـه را گو رهبـری در آب در این دشت نیست
رهبـــــرش غــول بیابان است و آن لمع سراب
(همان: 268)
نفریبــــــــد ار کـــــه غـول بیابانت از سراب
از ره بـــــــدر مــــرو که کنــد نفس گمرهت
(همان: 371)
3- خوش نهادند این دو نام اندر جنان و در جحیم
وصل را خوشتر نشاط و هجــر را بدتــــر عذاب
(همان: 267)
نعمـــــت فـــردوس چیست نقمت نار الجحیم
وصل تو خوشتر نشاط و هجــر تو بدتــر عذاب
(همان: 269)
4- ز اندام تو شمیـــــــم بهشت از چه می رسد
ز آن آب و خــــــــاک اگر نسرشتند پیکـــرت
(همان: 282)
ز آب کوثــــــــر و تسنیـــم یا ز خاک بهشتی
به حیــــــرتم ز چــه آب و گِل آفریده خدایت
(همان: 290)
سرشتت ار کــــه نبــاشد ز آب و خاک بهشت
ندانمـــا که بنای تو از چه آب و چه گِل است؟
(همان: 307)
5- بر ما رطبی ز آن لب شیریــن نه نصیب است
ای وعـده ی خرمــای تو چون وعده ی عُرقوب
(همان: 266)
به عمـــــــر گفتـــــه مــــرا بوسه ای دهمت
به سال وعـــده ی عُرقوب بهــــر خرمایی است
(همان: 330)
دلــــــــدار تــــو را بوسه ای از آن لب شیرین
گر وعــده دهـــــد وعده ی عُرقوب به خرماست
(همان: 349)
آثار تقی دانش:
1-دیوان هزار غزل 2- دیوان قصاید3-دیوان مقطعات 4- نوشین روان در شرح سلطنت انوشیروان 5- ن و القلم شرح حال خطاطان در سه جلد 6- بحر محیط در دوازده جلد 7- بحیره خلاصه ای از بحر محیط 8- اکسیر اعظم در چهار جلد 9- لآلی شاهوار به امر وزارت فرهنگ 10- جنّت عدن به سبک بوستان 11- فردوس برین به شیوۀ گلستان 12- تذکرۀ صدر اعظمی 13- وجوه تسامی و امثال حکم 14- دیوان حکیم سوری در سه جلد 15- تذکره آش کشکیان به شیوه ی بسحاق اطعمه 16- بیان حقیقت در شرح حال و بعضی از آثار دیگر از قبیل هجویات و غیره( دیوان، مقدمه: له)
«دور زمان»
بی ثبات است فلک دور زمـــــان می گذرد
نگــذری گر ز جهــان از تو جهان می گذرد
مصلحت دیــــد خود امــروز به فردا مفکن
تا تو اندیشه کنـــــی دور زمــان می گذرد
جوی ها می رود از دیـــده چــون رود مرا
مگــر از چشم مــن آن سرو روان می گذرد
خُم شکن صبح به میخانه پی خُم شکنی است
بین چنین روز چـــه بر باده کشان می گذرد
عیش با مطــرب و می خوش گذرد گر بر یار
چون به خلـوت بروی خوشتر از آن می گذرد
آگهـــی نی به دل این مدعیان راست ز عشق
آنقـــــدر هست که حرفی به زبان می گذرد
شیخک عــــام فریب از برِ چشمـم بگذشت
همچو گرگــــی که برِ چشم شبان می گذرد
اشعار واعظ قزوینی6
1-خـود را بساز و منتظـــــــر لطف دوست باش
چشمــــــی به سوی آینــه، چشمی به راه دار
2-به راه بنـــــدگی، دنیا مدد کار است سالک را
که از آلودگی با خــــاک، گردد آب زورین تر
3-دل منــــــه بر هستی مخلوق، پیش لطف حق
بازی از مــــوج سرابــــی بر لب دریا مخور
4- کوری بود که غمـــــــــزه به چشم پدر کند
ناقابلـــــی که فخـــــر به اجـــداد می کند
4-هر جــــــا نوشته بود ز مجنــــــون حکایتی
جسم ضعیف مـــــن خـــط بطلان بر آن کشید
5-بهــــــم فشردن دست صدف، بس است دلیـل
کــــــه مالـــــــداری بسیار، خسّت آرد بار
صدای دست بهــــــم سودن صدف، این است
که دل به مــــــال نهـــــادن، ندامت آرد بار
» مشاهده ادامه مطلب
اشعار واعظ قزوینی5
1-می کنــــی تا ساز برگ عیش ، وقت رفتن است
مـــــی رود تا وا شود گُل، وقت چیدن می شود
2-همـــــان قـــــدر که ستـم می کنی، ستم بینی
به قـــــدر زور کمـــان، زور بر کمــــان آید
ز چنگ خجلت مظلــــــــوم، چون رهد ظالم؟
اگر نه پــــــــــــای مکافات در میان آید؟![1]
3-با یکدگـــــــر آمیـــــــزش پیران و جوانان
چون فصل گـــــــل و فصل خزان راست نیاید[2]
[1] - صائب تبریزی- که واعظ بیشتر مضامین شعری خود را از وی گرفته است- در همین مضمون گوید:
از تیر آه مظلــــــــــوم، ظالــــــــم امـــــــــــان نیابد
پیش از نشانه خیزد، از دل فغــــــان کمـــــــــان را
در جای دیگر گوید:
پیش از هــــــــــــدف همیشه کمـــــــــان ناله می کند
باور مکـــــــــــن کـــــــــــه غم به ستمگر نمی رسد
کلیم کاشانی در همین معنی قبل از صائب و واعظ اینگونه می سراید:
می شود اول ستمگـــــــر کشتـــــــه ی بیداد خویش
سیل دایــــــــــم بر سر خود خانه ویران کرده است
[2] - صائب تبریزی در همین معنی و با تمثیلی غیر از واعظ می گوید:
در نگیــــــــرد صحبـــــــــــت پیر و جوان با یکدگر
با کمـــــــــــــان یکدم مدارا تیـــــــــــر نتوانست کرد
اشعار واعظ قزوینی4
1-گردیــــد حرص افــــزون، آن را که مال افزود
می گـــــردد آب پر زور، چون می شود گِل آلود
2-سخـــــــنِ مرد دل آزار، به دل هــــای نژند
همچــو گرگی است، که آن در رمه ی میش رود
3-می کنــــــد کوچک، بزرگان را تلاش سروری
خویشتـــــن را بحــر چون بالا برد، باران شود
4- در غریبــــــی می فزایــــــد قیمت اهل هنر
کــــز سفـــــر پیوسته کالا پر بها تر می شود
5-هیــــــچ کس از شیـوه ی افتادگی نقصان نکرد
عاقبـت از خاکساری دانــــــه حاصل می شود
6-خاکساری قَــــــدرت افزاید، که در میزان گهر
پلّه ی پستـــــی چـــو گیرد، نرخ بالا می کند[1]
[1] - محسن تأثیر تبریزی با تأسی از واعظ قزوینی و دیگر شعرای سبک هندی گوید:
خاکساری سرفــــــــــــرازی بر دهد کانـــــــــدر زمین
ریشه ی نخلی کــــــــه افــــــــــزون است دارد برتری
اشعار واعظ قزوینی3
1-صید مطلب تا کنـــــی، بگریز از خود همچو تیر
چون کمــــان حقله بر خود این قدر مایل چرا؟!
2-سازش گـردون به دونان یک دو روزی بیش نیست
زود اندازد چــــــو بــــردارد فلاخن سنگ را
روزگار آخــــر ستمگـــــر را ستمکش می کند
شیشه مـــــی سازد مکافـــات شکستن سنگ را
3-کی تواند تافت بازوی زبـــــان قفـــل سکوت؟
با خموشـــــی می توان داد دل از دشمن گرفت
4-نباشد زینتــــی جز گوهــــر دل، اهل عرفان را
مرصّع پوشی ما، همچـــــــو دریا از درون باشد
5-یاری خُـــــردان برد، کار بـــــزرگان را ز پیش
صف شکافی تیـــــــغ، از پهلوی جوهر می کند[1]
6-حرص می نالد به خود، چون سیم و زر گردد فزون
کف غنــــــی هر چند گردد، دل گداتر می شود
[1] - واعظ قزوینی در جای دیگر در همین مضمون گوید:
با کوچکــــــان بیامیـــــــز، تا روشناس گـــــردی
گــــــر چه جلــی بُود خط ، بی نقطه نیست خوانا
محسن تأثیر تبریزی، با تأسی از واعظ قزوینی در همین معنی گوید:
به چشم کــــم مبین تا می توانـــــــی جانب خُردان
که گردد هر کجا خطی که هست از نقطه خوانا تر
اشعار واعظ قزوینی2
1-حـــــرف غـم عشق تو کلامی است که باید
جـــــز کــر نکنـد گوش و بجز لال نگوید
2-دولت چـــــو روی داد، امـــل می شود فزون
صحـــــرا شــــود ز تابش خور پر سراب تر
3-سبک روحی طلب،تا تشنه ی وصلت بود هر کس
گوا را نیست هر آبی که در وزن است سنگین تر
4-طلب مکـــــــن ز جوانــــان کمال پیران را
کــــــه هست خواستن میــــوه از بهـار غلط
5-عزیـــــزان خاک پا و سفلگان تاج سرند اکنون
بنـــــای وضع دوران گــر شود زیر و زبر بهتر
6-نصیحتـــی که به هـــم می کنند مردم عالم
بسان گفـــــــت و شنید کری است با کر دیگر
» مشاهده ادامه مطلب
اشعار واعظ قزوینی1
1-خُرد نشمــــاری حق همکاسگی را ای بزرگ!
شیر یک پستـــان، دو کودک را برادر می کند
دیده وقت پیریــــــت بیجـــا نمی آرد غبار
از غـــــــم فوت جوانی خاک بر سر می کند
2-آدم، آدم؛ مَــــــرد، مَـرد؛ از همتِ همت بود
قیمتــــــت بالا شود، گـــر همتت بالا شود
3-ای که از پیــری شوی نزدیکتر هر دم به خاک
بایـــــدت روز گــــردد، خـاکساری بیشتر
4-به چشــم هــر که او لذّت شناس بندگی باشد
به یاد دوست بیــداری بود از خواب شیرین تر
5-به دولتـی چـــو رسی، بهر خلق باش ، نه خود
به خویش سایه نمـــــی افکنــد هما هرگز
به زیر چــــرخ ، مکــن ریشـه ی امل محکم
که دانــه سبــز نگردد در آسیا هرگز
6-پاک گوهــــر لنگــری بر خود نبندد از کمال
وزن گوهــــر کـی شود از آبداری بیشتر؟!
» مشاهده ادامه مطلب
شعر اوجی نطنزی
دامن وصلی به دست آور به هر صورت که هست
گر گل دامــــــــــــــــــن نباشی خار دامن گیر باش
بهـــــــــر یک لب خنده نتوان تهمت شادی کشید
منصب گل گــــــــــــــــر دهندت، غنچه تصویر باش
» مشاهده ادامه مطلب